طاق ابروی نگاری به زمینم زد و رفت دام گستردو نگاری به کمینم زد و رفت با همان غمزه که ایمان مرا برد ز کف ضرب شصت دگری بازبه دینم زد و رفت بس که کردم ز بد اقبالی این بخت گله بخت برگشته قماری به یقینم زد و رفت عشق خود داد زدم تا همگان بشناسند مهر بی ایل و تباری به جبینم زد و رفت هرچه گل کاشته بودم به فنا داد و فِسُرد سیل بی رحم بهاری به زمینم زد و رفت بود دارایی ملا به جهان تنها عشق سارق یکه سواری به همینم زد و رفت
چشم دل در حرم یار فنا شد چه کنم جعد مشکین سرم رنگ حنا شد چه کنم دل بیمار مرا میل شفا نیست دگر بر سرکوچه معشوق شفاخانه بنا شد چهکنم حرمت موی سپید ارچه نگه داشت ولی چرخ بیهوده ی من سعی صفا شد چه کنم ترک مِی کردم و میخوارگیم آخر شد جای آن میکده بت خانه بنا شد چه کنم شلته بستم به در و حلقه و دیوار و درخت زهد و لوتی گریم رنگ ریا شد چه کنم کار ملا همه عمر عادت عیاری بود دل دیوانه که طرار غنا شد چه کنم
درباره این سایت