طاق ابروی نگاری به زمینم زد و رفت دام گستردو نگاری به کمینم زد و رفت با همان غمزه که ایمان مرا برد ز کف ضرب شصت دگری بازبه دینم زد و رفت بس که کردم ز بد اقبالی این بخت گله بخت برگشته قماری به یقینم زد و رفت عشق خود داد زدم تا همگان بشناسند مهر بی ایل و تباری به جبینم زد و رفت هرچه گل کاشته بودم به فنا داد و فِسُرد سیل بی رحم بهاری به زمینم زد و رفت بود دارایی ملا به جهان تنها عشق سارق یکه سواری به همینم زد و رفت
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت