چشم دل در حرم یار فنا شد چه کنم جعد مشکین سرم رنگ حنا شد چه کنم دل بیمار مرا میل شفا نیست دگر بر سرکوچه معشوق شفاخانه بنا شد چهکنم حرمت موی سپید ارچه نگه داشت ولی چرخ بیهوده ی من سعی صفا شد چه کنم ترک مِی کردم و میخوارگیم آخر شد جای آن میکده بت خانه بنا شد چه کنم شلته بستم به در و حلقه و دیوار و درخت زهد و لوتی گریم رنگ ریا شد چه کنم کار ملا همه عمر عادت عیاری بود دل دیوانه که طرار غنا شد چه کنم
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت